وبلاگی در مورد : خشونت
www.rough65.blogfa.com
نویسنده این وبلاگ هم خودم هستم { پردیس تاجدینی}
وبلاگی در مورد : خشونت
www.rough65.blogfa.com
نویسنده این وبلاگ هم خودم هستم { پردیس تاجدینی}
ما اغلب عادت داریم که به محض طرح مسئله که چرا باید خشونت و پرخاشگری و میل به تجاوز به حقوق دیگران در جامعه ما به این درجه رسیده باشد، بلافاصله به غیرت ملی ما بر میخورد، و میگوییم مگر غربیها آن دو جنگ جهانی خانمان سوز را در قرن بیستم به راه نیانداختند؟ درست مثل وقتی که میگوییم چرا رشوه میگیری؟ میگویند، همه میگیرند!! استدلال را میبینید؟! مثل این که اگر همه آنفلوانزای خوکی گرفتند، آنفلوانزا دیگر بیماری نیست!! یا اگر همه دزدی کردند، دزدی دیگر تجاوز به حریم و حقوق دیگری محسوب نمیشود! از این گذشته اگر چند کشور غربی جنگ جهانی به راه انداختند، بیش از نیم قرن است که هم خودشان را به خاطر آن مورد سرزنش قرار میدهند و از این که به ناگاه در اوج تمدن غرائز وحشیانه جمعی از آنها از کنترل خارج شد، از خود شرمندهاند و به دنبال علت این کج روی میگردند. قانون برای پیشگیری از تکرار آن وضع میکنند. سازمان ملل و شورای امنیت، صرف نظر از عدم توانمندی اجرائی آن، یکی از همین تلاشها بوده است. قطعنامه میدهند. جنایتکاران جنگی را محاکمه میکنند . پژوهشها میکنند. کتابها و فیلمها در به اره آن میسازند. و بر افسار گسیختگی مقطعی خود آگاهی دارند. ولی ما هنوز هم از این که در دوران هخامنشیان و ساسانیان و سلجوقیان و نادر شاه افشار به کشورهای دیگر یورش بردیم و جهانگیری کردیم به خود میبالیم!! آیا میشود لا اقل و به دور از خودشیفتگی این فرق را بپذیریم؟!
چرا باید مردم ما هنوز هم خشونت و پرخاشگری را گزینه انتخابی برای حق طلبی تلقی کنند ؟ چرا برخی افراد و گروهها به خود حق میدهند خود راساً قانون را بدست گیرند و بهر که تصور میکردند خاطی است با خشونت برخورد کنند؟ مثلاً چرا گروههای اهل فتوت و جوانمردی تحت پوشش عرفان به خود حق میدادند مجری قانون و عدالت شوند؟ یا حشاشیون قلعه الموت حسن صباح رقبای خود را ترور میکردند؟. چرا گردن کلفتی، کلاهبرداری، دزدی، رشوه خواری، اختلاس، تقلب، جعل اسناد، و انواع فریبکاری و ریا را، بقول محمد مسعود، زرنگی میدانیم؟! او در کتاب “تلاش معاش” خود نوشت که مردم ما بسیار زحمت کشیدهاند تا اسم این تجاوزهای آشکار به حقوق دیگران را ” زرنگی” و ” کسب در آمد و مداخل” بگذارند تا شیوهای از تلاش معاش شمرده شود!! و بنا بر این ارتکاب به آنها را حق بلا تردید خود و نشانه هوش و ذکاوت خدادادی و جزء مهارتهای اجتماعی برای کسب موفقیت بدانند!! همانگونه که خشونت و پرخاشگری کلامی، فیزیکی و روانی را جزء ارزشهای اجتماعی محسوب میکنند. تمامی این موارد از مصادیق بارز تجاوز و تعرض به حریم و حقوق دیگری است. از دهه بیست که محمد مسعود مینوشت و به خاطر نوشتههایش کشته شد، تا کنون میل به تجاوز و خشونت و دیگر مصادیق تعرض به حقوق دیگری در جامعه ما به چه سمت و سویی رفته است؟ فقط میتوان به صفحات روزنامهها نگاه کرد و دید که تا چه حد خشونت و بزهکاری و جنایت فراوان شده است.آنقدر که یکی دو سال پیش مسئولین امنیت اجتماعی طرح گسترده مبارزه با اراذل و اوباش را اجرا کردند که خوب بود ولی برای مهار خشونت کافی نیست. مگر پرخاشگری و خشونت فقط مربوط به اراذل و اوباش جامعه است؟ این همه خشونت و قتل در خانواده چطور؟ چرا کلاهبرداری و تجاوز و فریبکاری جزء رفتارهای روزمره و هنجارهای اجتماعی در آمده؟ و همه میخواهند در این راستا از یکدیگر گوی سبقت بربایند!! خشونت، تجاوز و جنایت، در جامعه ما به جایی رسیده که دیگر نمیتواند نادیده گرفته شود. در نظر بگیرید موارد متعدد تجاوز به عنف، به زنان که این روزها در مطبوعات میخوانیم. یا قتلهای زنجیرهای جنسی و تعرض به کودکان، در پاکدشت و لویزان و یکی دو شهر دیگر شاید مرو دشت؟ در همین دو سه سال اخیر. کافیست صفحه حوادث روزنامهها را نگاه کنید خواهید دید که ابعاد بزهکاری و جنایت وحشتناک و هشدار دهنده شده است. و این علاوه بر گستردگی دروغ و ریا، کلاهبرداری و تقلب و رشوه و خیانت در امانت و…. همه آنچه که گفتم ؛روزی محمد مسعود آنرا در کتاب “تلاش معاش” خود، به اصطلاح رایج تودههای مردم “زرنگی” نامید!! انگار جامعه دیگر به معیارهای ارزشی و اخلاقی توجهی ندارد!! به نظر میرسد، که در صد قابل ملاحظهای از مردم اگر نگوییم اکثریتی، دیگر پایبند هیچ چیز نیستند، نه آئین و نه اخلاق!! انگار اینها واژههای کهنه و منسوخ شده است!!جز منافع شخصی و لذات آنی و غیر قابل کنترل خودشان که بهر بهایی باید ارضا شود! به ویژه لذت از خشونت! و تجاوز به حقوق دیگران!! دیگر نه انکار آن میتواند در دراز مدت مشکل اجتماعی و اخلاقی ما را حل کند. و نه ادعاهای اخلاقی و معنوی که جامعه ما در معنویت و اخلاق سر آمد مردمان جهان است، میتواند بر این واقعیت سرپوش بگذارد.
بدیهی است که نباید و نمیتوان برای تداوم و گسترش خشونت و کاستیهای اخلاقی تنها در پی یک عامل و یک دوره و یا آدمهای خاصی باشیم. تمامی مسائل مربوط به رفتار انسان چند عاملی و چند علتی است و قرار هم نیست همه آنها در این مقاله بر رسی شوند. حد اکثر اینکه به برخی از آنها اشاره میکنم، تا پرسشی طرح کرده باشم. تباهی اخلاقی جامعه را، طی دههها و قرنهای گذشته، عوامل بسیاری دامن زدند که باید عمیقاً بررسی شوند. وگرنه ، واقعاً باید انفجاری را شاهد باشیم. بسیاری از آن علتها روشن و قابل پیش بینی ، ولی طی سالها ناگفتنی بودند. نه تماما به خاطر ملاحظه از مراکز قدرت. نه!! خود جامعه ما، با این که بسیار بیش از گذشته به کمبودهای اخلاقی و رفتاری خود آگاهی یافته، و انتقاد پذیر تر شده، ولی هنوز تا تحمل گفتمان انتقادی راه طولانی در پیش دارد. خود گروهها و اقشار و طبقات اجتماعی ما هنوز آن رشد فرهنگی و پختگی و اعتماد به نفس را پیدا نکردهاند تا اولاً بتوانند انتقاد را به خودشان هم تعمیم دهند، و تصور نکنند در مورد دیگران گفته میشود. و بعد هم که توانستند ایراد را در خود ببینند بر آشفته به منتقد هجوم نبرند و وی را به هزار و یک تهمت و افترا شخصیتی و اعتقادی و سیاسی و اخلاقی مفتخر نسازند!!. صعه صدر خوی پسندیدهای است. ولی نمیدانم چرا این خوی پرخاشجو و خشونت آبا و اجدادی حتی اهل فرهنگ و روشنفکران ما را هنوز رها نکرده که هر انتقادی چنان آنها را بر میآشوبد و بهم ناسزا میگویند، که خواننده فکر میکند؛ صد رحمت به طاغوتها و فرمانروایان خودکامه و لات و پایت های چاله میدانهای تاریخیمان!! منظورم این است که بگویم جامعه ما، غالباً و در همه اقشارش گرفتار این آسیب روانی است، بطوریکه باید ان را هنجار و ارزش به حساب آوریم! خشونت و پرخاشگری هم فقط دعوا و کتک کاری و چاقوکشی و ضرب و جرح و جنگ نیست. همانگونه که شکنجه هم فقط فیزیکی نیست. شکنجههای روانی دهها برابر دردناکتر و سهمگینترند. و من در به اره طیف خشونت و پرخاشگری حرف میزنم، از فیزیکی تا روانی و گفتاری و نوشتاری گرفته تا برسد به انواع تجاوزها به حریم و مرزهای دیگران. چه بر چسب عدالت خواهی و حمایت از ضعفا و سرکوب شدگان داشته باشد یا به خاطر آزادی و انسانیت و آئین و قومیت و ملیت و ایدئولوژی باشد و چه ناشی از قانون شکنی و قدرت طلبی و استثمار و سود جوئی و لذتهای غریزی! این خشونتهاست که باید مهار شود، تا افراد جامعه احساس امنیت داشته باشند. همه که نمیتوانند خود را از جامعه خطرناک مخفی کنند و از هم پنهان شوند و یا برای دوری از خطر در حصار زندگی کنند و یا محافظ داشته باشند!
بهر حال خشونت و پرخاشگری، لااقل از آغاز تولد انسان و پیش از آن که بیاندیشد و خردورزی کند، با زندگیاش عجین بوده است. چه خشونت غریزه باشد یا فراران( drive) ، چه آموختنی باشد و یا در نتیجه شرطی شدگی ( conditioning) حاصل شود! یا به قولی دستکاری ها و تأثیرات اجتماعی پدید آورنده آن باشند و چه از هورمونهای مردانه و یا فعل و انفعالات و کارکردهای مغز ناشی شود! یا در نتیجه ناکامی و یا پیامد آزمندی باشد! چه برای سلطه جوئی و چه برای دفاع و تنازع بقا! یا به سبب تمامی اینها و یا با انگیزهها و علتهای دیگری که در نظریه پردازی های گوناگون آمده است.
اما حقیقت این است که انسان همواره با خشونت زیسته، و علیرغم تمامی تلاشهایش، طی تمامی دوران تمدن آفرینی و قانون پذیریش، برای مهار پرخاشگری انسانی خود، گرچه موفقیتهای زیادی هم داشته، ولی هنوز خشونت یکی از مهمترین مسائل و معضلات جهان انسانی معاصر است. مسئلهای که طی یک قرن گذشته توجه رشتههای گوناگون علوم انسانی و تجربی را بیش از پیش به خود معطوف کرده و همواره به اشکال مختلف در جنبههای زندگی روزمره و حتی در خلق آثار هنری و ادبی و پیشرفتهای علمی که عالیترین رفتارهای انسانی است، نقش محوری داشته و مطرح بوده است. و آمارتیاسن آنرا در رابطه با اختلافات هویتی و آئین و مذهب در جهان معاصر بررسی کرده است؛ آئین و مذهب که میباید منادی عشق و دوستی و آرامش و نشاط باشد.
یکی از بارزترین خشونتها در جامعه امروزی،
خشونت علیه زنان است به طوری که یافته های مطالعاتی حاکی از آن است که در
ایران نیز مانند سایر جوامع جهان خشونت علیه زنان مشکل آفرین شده است.
زنانی که در معرض خشونت قرار می گیرند انواع شکلهای سوء رفتار را در زندگی
فردی و اجتماعی خود تحمل می کنند.
بارداری، تحصیلات عالیه و دسترسی به
منابع مالی و استقلال اقتصادی و کسب درآمد، زنان را در مقابل سوء رفتار و
خشونت حفاظت نمی کند. حتی در مواردی، زنان تحصیل کرده و دارای استقلال
اقتصادی بهای بیشتری بابت خشونت می پردازند که از نظرها پنهان است. با وجود
این یافته های مطالعاتی، هنوز تعریف مانع و جامعی از خشونت علیه زنان به
دست نیامده است. آیا خشونت در کتک خوردن خلاصه می شود؟ و یا زن آزاری از
موارد شناخته شده خشونت در خانواده محسوب می شود. پزشکی قانونی از جمله
مراجع مهمی است که روزانه با شکایت زنانی که از ایراد ضرب و جرح توسط
شوهرانشان شاکی هستند مواجه می باشد. در شرح حالی که پزشکان قانونی در بدو
معاینه از قربانیان زن آزاری می گیرند این نتیجه به دست آمده است که مردهای
همسر آزار غالباً افرادی با شخصیت پرخاشگر هستند در حالی که تعدادی از
آنها به هنگام ابتلا به بیماری روانی معمولاً از نوع افسردگی اقدام به کتک
زدن همسر خود می کنند و سایر خصوصیات چنین مردانی عبارت است از حسادت
بیمارگونه و افراط در میگساری ،همچنین این افراد در کودکی، خشونت های
خانوادگی را تجربه کرده اند.
اریک فروم معتقد است که
انسان دارای نوعی از پرخاشگری بالقوه و ذاتی است که اساساً در پاسخ به
تهدید علایق حیاتی او به طور اعم بروز می کند. این خشونت برای حفظ زیست،
دفاعی ضروری است ولی نوع دیگر آن غریزی نیست بلکه تحت تاثیر یادگیری و محیط
فرهنگی و اجتماعی انسان است.
فلاسفه و دانشمندان هر یک به فراخور
دیدگاه خود انسان را تعریف کرده اند . براساس این تعاریف؛ یکی از ویژگیهای
او را در نظر گرفته اند مانند تفکر، نطق، اجتماعی بودن، خنده و... در یکی
از تعاریف، الیوت ارنسون می گوید: انسان، حیوان پرخاشگر و ستیزه جوست. با
این تعریف این سؤال مطرح می شود آیا واقعا ًپرخاشگری در انسان فطری است و
در ذات او موجود است؟ یادگیری تا چه حد در پرخاشگری مؤثر است؟
ژان ژاک
روسو می گوید: انسان در محیط طبیعی، موجودی مهربان، شاد و خوب است. قیود
اجتماعی او را مجبور به پرخاشگری و فساد می کند این نظریه و نمونه های دیگر
به جنبه اکتسابی یادگیری پرخاشگری تأکید دارند همچنانکه فرزند خانواده خشن
هرگز مهربان و صبور نخواهد بود.
«حسن هرگز نمی توانست با فرزندش با
مهربانی رفتار کند تمام وظایف خود را انجام می داد ولی توأم با خشونت و
پرخاشگری. بررسی زندگی دوران کودکی حسن نشان می دهد که او نزد نامادری خشن
پرورش یافته و هرگز جز پرخاشگری رفتاری دیگر را نیاموخته است. »
بسیاری از اندیشمندان از جمله پروفسور عدل معتقد بوده اند که
انسان در محیط طبیعی خشن و بی رحم است و تنها برقراری نظم و تربیت در جامعه
می تواند او را مهار کند و یا سبب تصعید غرایز طبیعی پرخاشگرانه او بشود.
نوربرت
الیاس، جامعه شناس آلمانی در کتاب فرآیند تمدن (۱۹۳۹) چنین بیان می کند که
در تمدنهای ابتدایی بشری، استفاده از زور و اجبار عاملی بود که افراد در
جامعه را مجبور به قبول حقوق و حد و مرز زندگی دیگران می کرد. این تعریف از
متدین بودن را می توان تا حد قابل قبولی به مفهوم«تقوا » منطبق دانست که
در ادیان الهی نسبت به آن تأکید بسیار شده است. نتیجه اینکه متدین بودن و
تقوا داشتن عامل مهمی در رعایت حقوق، مدارا و پرهیز از رفتار خشونت آمیز با
دیگران است. واقعیت نیز چنین است که شخص هنگامی از روشهای خشونت گرایانه
استفاده می کند که نتوانسته باشد دیگران را تحمل کند و در مواجه شدن با
دیگران برای رعایت و تحمل دیگری، ترمزهای درونش عمل نکنند.
نوربرت
الیاس معتقد است که خشونت پدیده ای است که در فرآیند اجتماعی شدن آموخته می
شود و از آنجایی که عدم خشونت ورزی به سطح تمدن جامعه و رشد فرهنگ احترام
به شخصیت و عقاید دیگران و روشهای زندگی و شیوه های رفتاری دیگری و شکل
گیری فرهنگ دموکراسی در جامعه مربوط است به نظر می رسد که محو خشونت ممکن
نیست مگر آنکه در همه نهادهای رسمی و غیررسمی (مانند مدرسه و خانواده) خرد و
کلان جامعه تغییر و تحولی بنیادین و مستمر و پایدار صورت گیرد، تنها در
این صورت فرهنگ خشونت ورزی جای خود را به مدارای اجتماعی خواهد سپرد.
تعریف خشونت
معمولاً خشونت با مفهوم پرخاشگری به
کار برده می شود و در تعریف پرخاشگری آمده است اعمال خصمانه ای که از روی
عمد صورت می گیرد و به افراد و اشیاء آسیب می رساند. در تعریفی دیگر خشونت
پدیده جدیدی نیست اما به علت بعد گسترده آن به تازگی مورد بررسی قرار گرفته
است و این بررسی ها نشان داده که خشونت در درون خانواده از دو جهت
تأثیرگذار است: شخصی و اجتماعی. در جنبه شخصی، قربانی خشونت آسیب بدنی می
بیند، تحقیر می شود. شخص خشونت دیده اگر کودک باشد، تا آخر عمر بقایای آثار
خشونت با او همراه است.
از بعد اجتماعی نیز خشونتهای خانوادگی نوعی بی
اعتمادی نسبت به افراد به وجود می آورد. به طور کلی خشونت پدیده ای است که
به مذهب ، به طبقه اجتماعی و سطح سواد کمتر ارتباط دارد. تظاهرات خشونتی
با شرایط اجتماعی که روز به روز رو به خشونت می رود، نمود پیدا می کند.
آسیب شناسان و جامعه شناسان اجتماعی عمده اختلافات خانوادگی را حول محور مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ناموسی تقسیم می کنند.